لگو
من وبابا یک ماهی می شد که برات لگو ها رو گرفته بودیم اما....جند با وانمود می کردیم که داریم بازی می کنیم کلی هم همو تشویق می کردیم که یه لگو رو رو دیگری سوا می کردیم.....واسه اینکه توجهت جلب شه و تو هم دوس داشته باشی...اما التفاتی نداشتی......ما هم بیخیال شدیم یه چند روز عادت کرده بودی وقتی از مهد بر میگشتی از 4 ظهر تا 2 شب می خوابیدی بعد 4 شب تا 6 هم دوباره می خوابیدی...... یکی از این 2 شبیا من مشغول گرم کردن غذات بودم....دیدم با لگو ور می ری بعد اومدوم تشویقت می گردم با وجودی که خوابت می اومد اما....گلم عزیزم این اولین طرحی بود که با اولین باری که این لگو ها رو به دست گرفتی ....درست کردی به باب که نشون دادم کلی واست ماش...