آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

آیلا خانم

لگو

من وبابا یک ماهی می شد که برات لگو ها رو گرفته بودیم اما....جند با وانمود می کردیم که داریم بازی می کنیم کلی هم همو تشویق می کردیم که یه لگو رو رو دیگری سوا می کردیم.....واسه اینکه توجهت جلب شه و تو هم دوس داشته باشی...اما التفاتی نداشتی......ما هم بیخیال شدیم یه چند روز عادت کرده بودی وقتی از مهد بر میگشتی از 4 ظهر تا 2 شب می خوابیدی بعد 4 شب تا 6 هم دوباره می خوابیدی...... یکی از این 2 شبیا من مشغول گرم کردن غذات بودم....دیدم با لگو ور می ری بعد اومدوم تشویقت می گردم با وجودی که خوابت می اومد اما....گلم عزیزم این اولین طرحی بود که با اولین باری که این لگو ها رو به دست گرفتی ....درست کردی به باب که نشون دادم کلی واست ماش...
14 ارديبهشت 1393

حموم آفتاب

مامان جون تابستون گذشته که شما خیلی نی نی بودی....بعد از حموم شما رو تو حیاط تاب می دادم که هم بدنت خشک شه هم کمی ویتامین دی بگیری.....حالا هم که نور خورشید بیشتر شده هر وقت وقت شه می برمت تو حیاط که حمومه آفتاب بگیری همیشه عینک تو اینطور در میاری                ...
14 ارديبهشت 1393

شستن حیاط

قبلنا که بیدار بودی و بابا هم خونه نبود.......واسه شستن حیاط شما رو تو کالسکه می ذاشتمو مشغول شستن می شدم...اما هفته گذشته هوا خوب بود......دلم خواست کمی بهت آزادی عمل بدم...ببینم ...جنبت چقدره اما خانوم طلا....یکی از بی نظیر ترین اتفاقاتی بود که تا به حال با هم داشتیم...نه تنها به خودت خیلی خوش گذشته بود......من که خودم از لود کاری شرکت احساس خستگی زیاد می کردم.......با شما کلا ریفرش شدم... بعد تموم شدن کارا خونه نتنها خسته نبودم کلی هم فرش بودم به محضی که شیلنگ رو رو زمین می دیدی بسمتش می دویدی و اما اینجا یه دوش گرفتی البته بلافاصله موهاتو خشک کردم... همه کار کردی....تو آب مینشستی.....از ب...
14 ارديبهشت 1393

هوره سی قلی

از قبل عید که پیش مادر بزرگ بودی ایشون هوره گوش می دادن و سی دیش رو نگاه می کردن....از اون موقع به بعد خودت هم دوس داری به محضی که بابا واست اداشو در میاره....یا چیزی که آهنگش تو اون مود باشه بشنوی اداشو در میاری خودت هم ...او .....او .... می کنی به خدا جونمی ....زندگی عاشقتم.....جیگر گوشه مامان ...
2 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد